loading...

اینجا چراغی روشن است

که من آن کورسوی امیدم

بازدید : 215
چهارشنبه 29 مهر 1399 زمان : 8:37

توییترم را که بستم چند روزی گوشی را دست می‌گرفتم و ناخودآگاه پی باز کردن اپ می‌رفتم. یادم می‌افتاد که نیست، گوشی را کنار می‌گذاشتم و میرفتم پی زندگیم. حالا عادت کرده ام که نداشته باشمش. به بیشتر تمیز کردن خانه، باشگاه رفتن و روی مقاله کار کردن هم عات کرده ام. به اینکه فایده‌‌‌ای ندارد به حجم دلتنگی‌هایم فکر کنم. به مامان و بابا و باقی آدمهای دور یا حتی دلواپسی شرایط کرونا در ایران. به چیزهای عجیبی عادت می‌کنی. دنیا پر شده از دلواپسی‌های خارج از کنترل. آینده فرو رفته توی غبار، در دود، در تعلیق. هی به خودت وعده میدهی تا چند ماه دیگر لابد چیزهایی عوض شده. چند ماه دیگر به چشم بر هم زدنی می‌رسد و چیزی درست نمیشود. چه روزگار عجیبی، چه دور افتاده ایم از زندگی و تمام خوشی‌های کوچک در دسترس. یک روزی هم می‌رسد که اسلاید‌های دفاع از رساله را تنظیم میکنم، چندانم را برای آمدن پر می‌کنم، یک روزی هم می‌رسد که زنگ میزنم فلانی من تهرانم، کی ببینمت؟ آه...چه فرسوده ایم.

چرا بند نمیاد
برچسب ها نمی کشیم ,
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی